بیا و مخاطبش تو باش

mymomentsmg@gmail.com
بیا و مخاطبش تو باش

من متولد مهر 70 هستم
اگه منو شناختی به روم نیار باشه؟

طبقه بندی موضوعی

۹۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

صبحونه تخم مرغ عسلی درست میکنم
آخرین باری که صبحونه تخم مرغ عسلی خورده بودم زمستون پارسال بود که آنفولانزا گرفته بودم
بعدش بر خلاف عادت همیشگی یه قاشق عسل میریزم تو شیر سرد
و میرم جلوی در روبروی حیاط می ایستمو میخورم
از شیر گرم خیلی بدم میاد شیرو باید سرد خورد مگه اینکه تو سوپ باشه
بعدشم میرم آشپزی کنم میخوام ته چین مرغ درست کنم
با اینکه خیلی کم غذام و البه بدغذا، آشپزی کردنو خیلی دوست دارم
موقع آشپزی میرم تو یه دنیای دیگه...

۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۳
مریم

رفتم تو حیاط زیر بارون رقصیدم

بوس هوایی هم برای خدا فرستادم:)

و مثلا تصور کردم یه دختر عاشق و دیوونم


۰۳ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۶
مریم

اصولا از آدم هایی که مدام غر میزنند به جان خودشان و کائنات حق ندیده شان را طلب میکنند از دنیا

و معلوم نیست چه میخواهند از جان این زندگی بی نوا خوشم نمی آید

و هرگز هم خودم چنین کاری را انجام نمیدهم

لااقل اگر هم انجام دهم خیلی کم و کوتاه است شاید فقط چند دقیقه کوتاه در سال اینجوری

شوم که آن هم نصف بیشترش زیر سر LH و fsh است

پس با ریتم جناب خان میزنم به در بیخیالی و خودم را میسپارم دست رود پرخروش زندگی

البته این مدلی اش دیگر موج سواریست اما چه اشکالی دارد؟

موج سواری هم هیجان بی نظیر خودش را دارد

تمام زندگی ام را میریزم توی یک چمدان قرمز رنگ که پارسال خریدمش و با اعتماد به خدا راه میفتم

میروم توی موج های سرنوشت

نگاه به دل دل کردن های الانم نکن بروم خوب میشوم مطمئنم


۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۹
مریم

یک چیزی/ کسی انگار دستش را گذاشته روی سینه ام و هلم میدهد عقب هردو دستش را

یکبار هم که من دلم میخواهد حرکت کنم نمیگذارند

میدانم حتی اگر این دست ها را بیرون حس کنم اما از درونِ دل خودم است

یک چیزی ته قلبم میگوید حس من اشتباه نمیکند

خیلی بد است مجبور باشی جایی بروی که دوست نداری

بگذار جور دیگری بهش نگاه کنیم!

کمدی شده است زندگی ام

کمدی ای که نقش اولش دختریست کلافه و مانده میان چندراهی ای که هیچکدام را دوست ندارد

فقط دلش میخواهد برود، برود جایی که کسی نباشد تا مجبور به قایم شدن نشود دیگر

و رها و راحت به زندگی اش برسد خوش باشد و بخندد

اما فقط یک راه میگذارند جلوی پایش: برود اما جایی که همه هستند پس باید باز هم قایم شود

و رها نباشد و در قفس بخندد

اینهمه دوندگی برای همچین رفتنی بود؟ کمی مضحک و خنده دار است


۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۷
مریم
خدا؟؟؟
من خیلی ترسیدم... قلبمو صداشو میشنوی؟ داره میاد تو دهنم

چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!

۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۲
مریم
دلم میخواهد در اسرع  وقت یک پرورشگاه پیدا کنم و به طور مداوم سربزنم به بچه ها
این را از سر جوگیری دیدن قسمت اول جودی ابوت نمیگویم مدتهاست این اندیشه را در سر دارم
میل عجیبی به کمک کردن در وجودم هست
میل زیادی که میدانم قبلش دو عنصر لیاقت و سعادت هم لازم دارد
همیشه حس مادری زیادی توی وجودم بوده که باید خرجش کنم
میدانم که هرکاری بلد نباشم محبت کردن و عشق ورزیدن را خیلی خوب بلدم
همیشه از احتکار متنفر بوده ام از هر احتکاری

۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۴
مریم

برایم عجیب است که هرجا میروم مردها خیلی بهم خیره میشوند

از پدر مهرو بگیر که احتمالا نزدیک 60 سال دارد تا همین سپهر که 12،13 سالش است

واقعا نمیدانم چرا انقدر خیره میشوند بهم با اینکه مطمئنم آدمهای هیز و مریضی نیستند

و اینکه فکر نمیکنم انقدرها هم زیبا و خیره کننده باشم

سرو وضعم خوب است آرایش چندانی هم ندارم در رفتارم هم هیچ نشانه ای از دلبری و جلب توجه نیست

خیلی برایم پیش آمده که پسرها موقع زل زدن به من با مخ بروند تو جایی!

اینها را در دنیای واقعی نمیتوانم به کسی بگویم چون هم خجالت میکشم و هم متهم

میشوم به خودشیفتگی!

یک روز آن دخترک چاق و پراعتماد بنفس و حسود که روزی دختر خاله ام بود،

وقتی دید پسره جلوی گلفروشی در حالی که به من زل زده بود پایش رفت تو یکی از سطل ها و خورد

زمین گفت تو خیلی جذابی برای مردها، این را نامزدم میگوید

بیشتر از اینکه خوشحال شوم از تعریفش فکر کردم چرا نامزدش باید با او درمورد من حرف بزند؟

آن هم در مورد جذاب بودن یا نبودنم؟ بی اختیار حس تهوعی بهم دست داد

بگذریم

هروقت کسی از زیباییم تعریف میکند حس خاصی بهم دست نمیدهد (میدانم غیرطبیعی ست اما واقعا

حسی ندارم) شاید چون ته ذهنم فکر میکنم دروغ میگویند

اما وقتی میبینم انقدر نگاهم میکنند چه هم جنس هایم و چه مردها برایم خیلی عجیب است

این را مطمئنم زشت نیستم اما انقدرها هم زیبا نیستم

یکبار هم توی یک به اصطلاح تاکسی نشسته بودم راننده پررو و چشم آبیش از توی آینه هی نگاه

میکرد پرسید متأهلم یا مجرد و نمیدانم منِ اسکول چرا جوابش را میدادم چندتایی سوال پرسید و

بعد هم گفت چشمهای زیبایی داری

یادم است بهش گفتم همینجا نگه دار موقع پیاده شدن هم درب ماشینش را محکم کوبیدم و بهش گفتم بی فرهنگ

و تا چند دقیقه نمیدانم چرا از خودم بدم آمده بود

این نگاه کردن ها و تعریف ها واقعا برایم عجیب است اگر خیلی زیبا بودم میگفتم خب حق دارند اما حالا!



۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۴
مریم

دارم جودی ابوت نگاه میکنم، شاید عجیب باشه برای اولین بار!

قبلا پراکنده یکی دو قسمتشو دیدم و تقریبا کلیت ماجرا رو میدونم

اما اولین باره میخوام از قسمت اول تمام و کمال ببینم


۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۰
مریم
من باهاش تموم کردم، دیگه اسمشو نیار!
تو هنوز باهاش تموم نکردی
چرا الان نه روزه که باهاش تموم کردم
تا وقتی بدونی چندروزه باهاش تموم کردی یعنی هنوز تموم نکردی!

درهای کشویی/پیتر هاویت

۰۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴
مریم
چند روزه مدام هوا ابریه و بارون میباره
همه چیز تداعی کننده پاییزه
چقدر از پشت این پنجره پاییزو تماشا کردم
اما پاییز گذشته آخریش بود
از امسال دیگه کسی از این پنجره پاییزو تماشا نمیکنه
نمیدونم کی بیشتر دلش واسه کی تنگ میشه
من واسه این اتاق، یا این اتاق -این گوشه دنج سبز رنگ- واسه من

۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۲
مریم