بیا و مخاطبش تو باش

mymomentsmg@gmail.com
بیا و مخاطبش تو باش

من متولد مهر 70 هستم
اگه منو شناختی به روم نیار باشه؟

طبقه بندی موضوعی

۱۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

بهم میگه یه حس نابی بهت دارم باور کن

میگه وقتی اسمتو رو گوشیم میبینم آرامش همه وجودمو میگیره

قسم میخوره گریه میکنه که بمونم

خدایا ینی من سنگدل شدم؟

چرا اون همش میگه یه حسی بهم میگه تو همونی هستی که میخوام

اما من حسم دقیقا برعکس اینو میگه؟

نمیدونم تصمیم درست چیه

فقط میدونم من آفریده شدم برای عاشق شدن و "باید" عشقو تجربه کنم

و مجبور نیستم حتما کسیو دوست داشته باشم که میگه عاشقم شده، خودم باید انتخاب کنم

بلاخره تو این دنیا باید کسی باشه که از وقتی ببینمش حس کنم دیگه نمیتونم بدون اون نفس بکشم...

بدون شک هست...


۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۹
مریم

گاهی خسته ای

گاهی نا امیدی همه لحظه هاتو گرفته

نفس کشیدن برات سخت و طاقت فرسا میشه

و تو همه ی این گاهی ها خدایی وجود نداره

۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۲۸
مریم

شدیدا بغل لازمم...


۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۲۲
مریم

همه چیز تموم شد

به همین راحتی:)

حالم خوب نیست...یجورایی حس میکنم دنیا به آخر رسیده اما تحمل میکنم سرحرفم میمونم


۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۵۳
مریم

دارم اشتباه میکنم عاشق تو شدن ازدواج کردن باهات اشتباه محضه
عاشقمی اما آدمه من نیستی
متاسفم که الان نمیتونم بهت بگم یکم زمان لازم دارم میگم بهت حتما
عزیزدوست داشتنی من نمیشه ماله هم باشیم... نمیشه...
بهت اجازه میدم وقتی گفتم سرم داد بزنی هرکاری که آرومت کنه اما اجازه نمیدم فکر کنی فریب خوردی

۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۱۸
مریم

دارم خونه تکونی میکنم امپی تیری پلیر و هندزفیری نازنینم هم دارن همراهیم میکنن
میرم تو حیاط باد میوزه و موهامو به رقص درمیاره احساس دلچسب و مطبوع زن بودن میکنم
زن بودن زنانگی... بزرگترین چیزی که تو تمام زندگیم ازش راضی ام و بابتش خوشحال
گوگوش توی گوشم میگه میون قلبای امروزی ما نمیدونم چرا نمیشه پل بست
بهش میگم منو میبری کنسرت گوگوش؟ میگه نه
میگم میبریم آمریکا؟ میگه نه
همین روزاست که بهش بگم همه حرفامو فراموش کن باهات ازدواج نمیکنم

۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۰
مریم

حس عجیبی میکنم هم مثل پر هم آهنم

آزادم از اندیشه ام انگار بی اندیشه ام...

حس میکنم در خاک هم با آسمان هم ریشه ام


۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۳۲
مریم



کافی است به دلت یادآوری کنی همیشه دل‌هایی هستند،

که درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارند…




۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۰۷
مریم

دلم آدامس میخواد 

از این آدامسا که الان هست نه

از اونا که وقتی خیلی بچه بودم میخوردم

اونا که یه شیرینی مفتضح اما دلچسب داشت

هنوز عطرو طعمشو تو دهنم حس میکنم بعضی طعما هیچوقت از یاد آدم نمیره

مث تو که پشت تلفن بهم میگی بوس بفرستم بعد میگی (سانسور شد!)

و من تعجب میکنم که چطور از پشت تلفن بهت لذت میده همچین چیزی وقتی یکماه میگذره از آخرین باری که بوسیدیم و تو میگی طعمش یادم مونده هنوز

دلم بچگی میخواد هنوز که غرق شادی بشم از جویدن یه آدامس خوشمزه

و انقدر عشق عشق نکنم

دلم کنسرت شادمهرو "یه کاری کن" نخواد گریه نخواد

یادتونه 3تا خط برجسته داشت روش؟؟؟؟ آدامسه رو میگم

۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۵۰
مریم

زندگی همینه

شاید دیر فهمیدم

زندگی همینه که به یه نفر محبت کنی و براش دلسوز باشی وقتی هیچ کس کنارش نیست کنارش باشی

آخرشم با دستای جزامیش بخوابونه تو گوشت و تو بهت زده بمونیو مرور کنی که چی شد؟؟!

 دست بکشی رو صورتت جایی که کشیده رو زده و همه وجودت بشه نفرت

حس کنی نصف صورتت مث دستاش جزامی شده و تا صبح بگی این حقم نبود این درشان والای من نبودو این چرندیات...

تف باید کرد به همه ی این زندگی و روزای دردآورش به دنیایی که هیچوقت حقتو نمیده


۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۴
مریم