بیا و مخاطبش تو باش

mymomentsmg@gmail.com
بیا و مخاطبش تو باش

من متولد مهر 70 هستم
اگه منو شناختی به روم نیار باشه؟

طبقه بندی موضوعی

۵۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

-

اگه می بینی بی دلیل سر یه چیزایی که خیلی هم مهم نیست داد میزنم عصبی میشم به هم میریزم

بداخلاق و دیوونه نیستم تو نمیدونی اون چیزای بی اهمیت منو یاد چی انداخته

کدوم تیکه از لجنای رسوب کرده ته قلبمو بالا آورده

توضیحش سخته

تو نمیدونی تو این سالها چند بار از خواب پریدم و با دلهره و استیصال از خودم پرسیدم "تو چیکار کردی با خودت مریم؟"


۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۸
مریم

دیر بیدار شدم صبونه نخوردم دارم اتاقمو مرتب میکنم

شادمهر میگه "تو چی میدونی از اونی که قصه ش حرف مردم شد"

میخندم خنده ای که تلخیه ته زبونمو فقط خودم حس میکنم... فقط خودم

اینکه قصه زندگی من حرف تمام مردم این شهر شد سنگینی نگاهها و حرفا و خنده هاشون

و خنده های مصنوعی ای که تحویلشون میدم از جلوی چشمم از روی قلبم رد میشه


تا حالا قلبت کتک خورده؟ نه اینکه بشکنه نه اینکه بسوزه نه اینکه بگیره از دلتنگی

دقیقا اینکه توی قلبت حس کوفتگی داشته باشی.. داشتی تا حالا؟

حس اینکه کسی قلبتو از سینت کشیده بیرون روش مشت کوبیده لگد زده لهش کرده

و با تمام اون زخما دوباره گذاشته سرجاش و تو هنوزم که هنوزه نتونستی خوبش کنی

اگه هم تجربش نکرده باشی حتما میتونی تصور کنی چقدر سخته... خیلی سخت

خیلی سخت تره وقتی خودت اینکارو با خودت کرده باشی نه یه غریبه


۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۸
مریم
اتاقم خیلی نامرتبه
میخواستم یه عکس بگیرم بذارم تا دلتون برام بسوزه که چطور میخوام کوزت بشم
و اینهمه رو مرتب کنم اما خجالت کشیدم
جایی که نامرتب و شلوغ باشه عصبیم میکنه نمیتونم تحمل کنم
کلی لباس هم دارم که باید بریزم تو ماشین لباسشویی و چندتا از مانتوهامو اتو کنم
زندگی کردن تو جای نامرتب و کثیف رو توهین به خودم میدونم

۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۰۵
مریم
چقدر حرف زدم دهنم کف کرد
وقتی میخوام نفهمن چه گندی زدم تند و پشت سرهم عین رادیو حرف میزنم
اصولا وقتی زیاد حرف میزنم یه چیزیم هست!

۳۰ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۴
مریم

رعدوبرق و بارون ناگهانی این وقت سال هم خوبه

رفتم زیر بارون


۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۰
مریم

اگه کسی ادعا کنه عاشقمه اما وقتی من عاشق یه نفر دیگه شدم، کنار بکشه

و بگه چون میخواسته به خواسته م احترام بذاره یا فقط خوشحالی من براش مهم بوده

من به حساب عشقش نمیذارم این عشق نیست

میذارم به حساب اینکه ضعیفه و قدرت رقابت نداره
این توانو تو خودش نمی بینه که بتونه همه چیو تغییر بده و منو دیوونه خودش کنه

کسی که حاضر نباشه بخاطر به دست آوردنم تلاش کنه لیاقت عشق منو نداره


۲۹ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۱
مریم

-

شام سلفی بود
به نظر منه بدغذا که خیلی خوشمزه بود اسم دوتایش را اصلا نمیدانستم و برایم جدید بود
باید بپرسم و درستشان کنم
چون هم عاشق آشپزی هستم هم خوش طعم بود


۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۶
مریم
مونا را شوهر دادیم رفت:)
شب عقد با نوید کلی برایش رقصیدیم
چون محرم و نامحرمی حالیشان نبود نوید میگفت اینها چقدر بی ناموسن!
پیش هم نشسته بودیم هنوز 5 دقیقه از حرفش نگذشته بود یک پسره که موهای  فرفری اش رو
با کش از پشت بسته بود آمد جلوی نوید باهام دست داد
خب من هم دست دادم و تقبل اللهی گفتم
نوید زورش گرفته بود اما میخندید شاید هم میخندید اما زورش گرفته بود!
بعد هم چراغ ها خاموش شدو دیسکویی راه انداختیم برای خودمان
من فقط با نوید و مونا و پویا و زهره رقصیدم
نوید میخندید و توی گوشم میگفت بابارو نگاه اون بالا نشسته چه دیدی میزنه
میگفت هیز ملایمی ست پدرمان!

۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۱
مریم

وسایلمو جمع کردم حمومم بمونه بعداز افطار دارم میمیرم از خستگی و بی حالی...

دردسرهای عظیمم میبینیم بعد راه میفتیم

فردا صبح عقد موناست تا شب بزنو بکوب راه میندازیم

شبش هم میریم شمال

البته به شرط حیات!


۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۶
مریم

امروز هم رفتم خرید کمی لوازم آرایش خریدم یک ربع سکه یک تاپ

و یک لباس مجلسی کوتاه دخترانه بیشتر لباس مجلسی هام بلند اند این هم واسه تنوع

به مونا زنگ زدم برام شال توری مشکی بگیرد، ترجیحا پایینش سنگ و نگین طلایی کار شده باشد

(فهمیدنش خیلی سخت بود؟)

با گوشی پویا زنگ زد ببیند درست و حسابی چه می گویم متوجه نشده بود!

وقتی شماره پویا افتاد اولش روم نمیشد جواب بدهم

یک سوتین هم مامان برام با سختی و کلی زحمت خرید هی رفت و آمد و پس دادو عوض کرد

تا بلاخره سوتین دلخواه و دلبندم رو یافتم! برای جبران زحماتش سوتی رو براش پوشیدم و باهاش

هی جلوش رفتم و اومدم و قر دادم و ادا آمدم تا تشکری کرده باشم

مامان هم هی برام ذوق میکرد و احتمالا از زاییدن من بسی خرسند بود!


۲۵ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۸
مریم