دیگه کم کم دارم به جایی میرسم که موقع خواب همین یکی دوتا تیکه لباسم نمیتونمتحمل کنم
لباس پوشیدن سخته برام نمیدونم چرا و اینکه دلیلش چی میتونه باشه مامانم میگه بچه
هم که بودم با لباس پوشیدن من مشکل داشته همیشه
میگه همش میپرسیدی چرا باید لباس بپوشیم؟!
پنجره بازه و دلم میخواد این نسیم خنک و ملایم به تنم بخوره نه به لباسم حتی همین
لباس خواب نصفه نیمه و توری
دلم از زندگی گرفته باید سفر کرد باید حذر کرد... باید رفت... رفت و دور شد
دلم دوری میخواد فاصله گاهی خیلی خوبه...
چقدر خوبه که این دنیا انقدر بزرگ هست که بشه بری یه گوشه اش زندگی کنی که برای
برگشتن به محل زندگی قبلیت مجبور بشی چندروز تو راه باشی
دلم میخواد آدمای زندگیم منو فراموش کنن واقعا اینو از ته دلم میخوام
میخوام که یه روزی یادشون بیفته ع! یه روزی یه کسی به اسم مریمم بود و اون وقت دیگه
بهم دسترسی نداشته باشن نمیدونم چرا این حس اومده سراغم...
دلم تنهایی میخواد و سکوت اینی که میگن مردا گاهی به غار تنهایی نیاز دارن یا همچین
چیزی، به نظرم مختص اونا نیست همه به این احتیاج دارن زن و مرد نداره و من الان غار
تنهایی میخوام غاری که خودم انتخابش کنم
باید انقدر رو خودم کار کنم که بتونم وقتی ازش مینویسم گریه نکنم
میدونم این حق من بوده که ازم دریغ شده... این حق من بوده که برام مادری کنه
میدونم این غریزه منه و دست خودم نیست که همیشه هرجایی از زندگیم دنبالش میگردم
اما باید به این غریزه و حس لعنتی غلبه کنم
دارم از مامانم فاصله میگیرم و حق دارم بیشتر از این حرفا حق دارم
از مهر که رفتم شمارمو عوض میکنم دلم نمیخواد هیشکی شمارمو داشته باشه جز مونا که
میدونم اگه بهش بدم نمیده به مامانم هروقت دلم واسه نویدو سینا و بابا تنگ شد خط
قبلیمو میندازم رو گوشی و زنگ میزنم بهشون
مامانم یه روزی تمام زندگیم بود اما باید تغییر بدم این حسو... مامان من مادر بودنو بلد نیست
پذیرفتنش سخت و دردناکه... اما باید باور کنم...
باید ازش دور بشم باید انقدر خودمو سرگرم کنم که بتونم کنار بیام با این موضوع
که بتونم دم به دیقه نچسبم بهش نبوسمش انقدر قربون صدقش نرم
باید بتونم ازش دور شمو به زندگیم ادامه بدم باید مامانم بشه ضلع پایینیه مثلث ذهنم...
نزدیک بودن بهش اذیتم میکنه... وقتی میبینم جواب محبتام میشه این...
منو ول کنه و یه آدم بی سروپای عوضی رو که اینهمه در حقم ظلم کرده بچسبه...
بهش گفتم اگه از این ببعد بهت بگم مامان از سر اجباره هیچ حسی بهت ندارم
گفت تو هرجور میخوای درموردم فکر کن اما من عاشقتم و یه لحظه م ازت دور نمیشم
درگوشمو گرفتم گفتم نمیخوام بشنوم برو بیرون
ناراحت شد لابد... نمیدونم شایدم نشد... ولی بدجوری دلمو شکونده
دیشب به نوید گفتم توروخدا همین الان منو ببر خونه ماشینارو برده بودن فقط یه موتور تو باغ
عمو بود سوار شدمو اومدیم تمام راهو گریه کردم هیچکس تو خیابون نبود و باد اشکامو با
خودش میبرد نوید میگفتو میخندید و من گوش نمیدادم نمیفهمید پشت سرش دارم گریه میکنم
وقتی اومدم خونه دلم میخواست مونا بود و بغلم میکرد یه دل سیر گریه میکردم ولی نبود
طبق معمول هرجور که شده سرخودمو گرم کردم که یادم بره
اگه یه روز مامان شدم بچمو با دنیا عوض نمیکنم به هیچکس نمیفروشمش و بعد نمیام تو
چشاش زل بزنم که عاشقشم
از خدا میخوام اگه قراره مث مامانم بشم هیچوقت بهم بچه نده
یه خورشت زبونی پختم که بیا و ببین معرکه شد دست گلم درد نکنه
نوید هم رفت:((( معلوم نیست کی بتونه برگرده باز:((((((
خیلی کم وب میخونم ولی یه وب بود که دائم و پیگیر میخوندمش اما حذفش کرده...
دلم شکست دوست داشتم بخونمش هنوز:(((((((((
اگه یه روز مجبور شدم وبمو حذف کنم بی خبر نمیرم..
تو شب جشن 3نفر ازم خواستگاری کردن
انقد بدم میاد یکی ننش منو پسنده خوب من قراره زن کی بشم؟ پسره یا ننش؟
نمیگم بده ها هرکی برای خودش اصولی داره شاید از نظر کسی این بهترین روش باشه
ولی برای من نه
من خوشم نمیاد ننه هه بیاد بهم بگه عاشقم شده و بپرسه قصد ازدواج دارید؟ بعدم منو یه
لنگه پا وایسونه شرایط شازدشو توضیح بده یا پسرشو صدا بزنه بیاد ببینمش با لباس
مجلسی و سر و وضع لختی پختیم خب این چه کاریه؟
ملت شعورشون رفته هالی دی کلا...
تو اون شلوغی رفتن از بابام وقتم گرفتن!!!! بابامم قربونش برم روی کسیو زمین ننداخته!
نوبت دهیش خوبه!
من اصولا کسیو همون اول نمیگم نه مگه اینکه چقدر داغون باشه!
اول یکی دو جلسه صحبت میکنم بعد میگم نه خصوصا پسرایی که تحصیلات یا وضع مالی
درست و حسابی ندارن نمیخوام فکر کنن به این خاطر انسانیتشونو نادیده گرفتم
و چون پول نداشتن تو بند مدرک نبودن تحویل گرفته نمیشن و تحقیرشون کنم خدایی نکرد
من دنبال آدمی ام که بفهمه عشق ینی چی و من بتونم عاشقش باشم همین و بس
و خب البته موی دست خیلی برام مهمه!! به جان خودم
یه بار یه خواستگار پلیس داشتم از اون دیوثای روزگار بود
وقتی ازم خواستگاری کرد گفت بیام خونتون اما چون تو شهر خودم
نبودم گفتم نه اول خودم باهات صحبت کنم ببینم چجوریایی تا بعد
بعدش منو برد یه کافی شاپ های لوکس اصلا بلد نبودم منوشو بخونم
حالا اینارو ولش کن این بشر دستش یه مویی داشت... یه مویی داشت... هروقت یادم میفته
دلم کباب میشه من اصلا گوش نمیدادم چی میگه که... یا درگیر این بودم که
این عن درمالی که برام سفارش داده چجوری میخورن یا درگیر موی دستش...
حیف که خیلی سگ بود وگرنه جدی جدی داشتم بخاطر هیکل و موی انگشتاش وسوسه میشدم!
مقاومت در برابر این دوتا مورد خیلی برام سخته!!
و از این جهت که تونستم به احساسم غلبه کنم به خودم تبریک میگم