بیا و مخاطبش تو باش

mymomentsmg@gmail.com
بیا و مخاطبش تو باش

من متولد مهر 70 هستم
اگه منو شناختی به روم نیار باشه؟

طبقه بندی موضوعی

۱۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

من دلم عشق میخواد عشق واقعی

کسی که بمیره برام

بمیرم براش

وقتی میخوام ببینمش قلبم هری بریزه

وقتایی که پیششم حس کنم رو ابرام

وقتی دستمو گرفته هی نگاه کنم به دستاش سعی کنم تشخیص بدم این خوابه یا واقعیت داره

حرفام رفتارام خنده هام براش جذاب باشه... دلشو آب کنه... تو دلش ذوق کنه برام

عشقو از نگاهاش بفهمم

کسی که پر از مهربونیو عاطفه باشه

وقتی پیششم از هیچی نترسم حس کنم تموم ثانیه ها به کام منه

هی فشارم بیفته از دیدنش! هی نخوام لحظه ها بگذرن

بهم تحکم کنه گاهی... حرفاشو خواسته هاشو با دل و جون انجام بدم

سعی کنم کارایی که دوست داره انجام بدم خوشحالش کنم

هراتفاقی تو دنیا غمگینش کرد بیاد پیش منو آرامش بگیره

بیشتر از طلا برام کتاب و گل بخره نه هر گل و هر کتابی دقیقا بدونه چی دوست دارم

هر از گاهی یهویی دعوتم کنه یه کافی شاپ دنج و برام شعر بخونه

وقتی براش حرف میزنم به صدام گوش کنه، نگاهش درگیر مژه هام باشه و حرکت لب هام

وقتی میخواد خوشحالم کنه منو ببره سینما برای دیدن فیلمی که همسو با سلیقه ی منه بدون اینکه خودم از قبل گفته باشم

روحمو کوچه پس کوچه های ذهنو قلبمو خوب بشناسه

من فکر کنم هیچ جای دنیا غیر از آغوشش آرامش ندارم


منو تو میتونیم اینجوری باشیم؟؟!


۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۱۶
مریم

.

من هرکسیو که بهم ابراز علاقه کنه دوست نخواهم داشت اما نمیتونم کسیو دوست داشته باشم که بهم ابراز علاقه نمیکنه
شاید به این دلیله که هنوز مرددم...

۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۱۳
مریم
امروز صبح زود رفتم مطب دوستم یهو چشم افتاد به ترازو با هزار تا امید رفتم روش وایسادم
عددی که دیدم باعث شد خیییییییییییییلی حالم گرفته شه چرا این بیشعور هیچوقت نمینویسه 64؟؟؟
الان دقیقا 3ماهه اراده کردم وزنمو برسونم به 64 ولی از 56 بالاتر نمیاد
البته بین خودمون بمونه جز اراده کردن کار خاص دیگه ای انجام ندادم نه رژیم غذایی نه ورزش خخخ
ولی خب از بدنم بیشتر از اینا انتظار داشتم فکر میکردم خودش میفهمه و دست بکار میشه ولی زهی خیال باطل
خلاصه از اونجایی که حسابی حالم گرفته شد با دوستم خدافظی کردم با اون ترازووووشش و طی حرکتی بس جوگیرانه با شتاب هرچه تمامتر راهی نزدیک ترین باشگاه شدم

خانم مسعول باشگاه خیلی خوش برخورد بود یه عااااالمه قربون صدقم رفت هی بهم گفت چقد خوشگلم چه خوش اندامم چه ناز و خوشتیپم بهم آب پرتغال داد اصن یه وضعی...
منم که از خر شدن متنفرررر
خیلی شیک و با لبخندی ملیح پاشدم و گفتم حالا میرسم خدمتتون و بای بای کردم
حالا اگه اینارو نمیگفت و چاپلوسی نمیکرد شاید ثبتنام میکردم

هیچی دیگه اومدم بیرون رفتم قسمت 28شهرزادو گرفتم با یعالمه کیک و بستنی و کاکائو و آلوعه ورا و شیرنی خامه ای و البته گوجه سبزززززززززز
و کلا یادم رفت که تصمیم داشتم برم باشگاه

برای خودم آرزوی موفقیت میکنم کلا
           :)


۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۱۳
مریم

.

پسربچه ی کوچولویی که منو خاله صدا میزنه اومده پیشم و داره همه گوجه سبزامو میخوره:(((((((((
تو بغلم خوابیده و باهام شهرزاد میبینه
بعد یهو میگه چرا تو دیشات بزرگه من کوچیک؟
میگم جان؟!!
بعد فکر میکنم چه جوابی باید بهش بدم... یادم میفته مامانش از دستش شاکیه بخاطر خوب غذا نخوردن
بهش میگم چون من همیشه غذاهامو کامل میخورم اگه تو هم بخوری بزرگ میشه

موقع ناهار جلوی بابام باباش و داداشام میگه اگه غذامو کامل بخورم دیشام مثل خاله مریم بزرگ میشه؟
بدبختی اینه که از باباشم میپرسه اینو!!
کاری نمیتونم بکنم جز اینکه لقمه تو دهنمو زود قورت بدم

۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۳۶
مریم

.

حس مبهمی دارم این روزا نمیدونم دارم عشقو تجربه میکنم یا اینا همش توهمه..

یا صرفا دویدن دنبال یه نیاز...

قوی ترین نیازی که تو وجودم بوده و خواهد بود... "عشق"...

نمیدونم این واقعا عشقه یا نه اما اگه باشه نمیخوام این باشه! تصورم یه چیز خالص تر و ناب و نفس گیر بود

این روزا همش دارم فکر میکنم شاید انتخابم اشتباست

شایدم تردید نوعی حس ناخودآگاهه برای محافظت از قلبم


۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۰۳
مریم

.

سلااااااااااااااااام
خوبید عشقولی های من؟؟!
بهتون حق میدم اگه دیگه فراموشم کرده باشید
واقعا هم 20 مهر تا 20 اردیبهشت کافیه برای فراموش کردنه یه وبلاگ!
ولی بیخود! مگه دست خودتونه؟؟؟؟!
بیاید بوسم کنید... زود!

۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۲
مریم