بابام خداروشکر هرچی خودش کار خاصی تو زندگی نکرد(البته من درک میکنم خسته بود!) اما حداقل پدربزرگ محترم اینور و اونور شهر 4تا تیکه زمین و خونه برامون گذاشت
یکی از اون زمینا که ارزشش از همه بیشتر بود و الان دیگه منطقه مسکونی شده و ارزشش هم بالا تر رفته رو قرار بود بفروشیم
بعد یه حس پولداری اومده بود تو وجودمون بیا و ببین
حساب کردم از فروش این زمین که حدود 800 تومن میشد، دیگه کمِ کم 100میلیون به من میرسید
چپ و راست هم میگفتم باید کارت به کارت کنید برام نمیخوام بذارید وقتی لازم داشتم بدید بهم، همین الان میخوام
القصه... ما اینهمه ذوق کردیم این شوهر عمه کریزی(creazy گفتم خارجی فوش بدم شاید عیب نداشته باشه و روزم باطل نشه!) مون که خر پولشو نمیکشه گفت رفتم خونه مشورت کردم دیدم نمیتونم ازتون بخرم شرمنده!
خب این تو خونه با کی مشورت کرده؟ با بچه 5سالش؟ اونوقت میگن کاری به عمه ها نداشته باشید...
این زمینم که تفکیک نشده و کسی جز افراد خونواده نمیاد بخرتش بقیه افراد خانواده پدری هم جون به اجل نمیدن چه برسه پول به ما
حالا من حس دختریو دارم که یک عمممممممر در نازو نعمت بزرگ شده و حالا یهو باباش ورشکست شده
چه حس خوبی بود پولداری! یک هفته تمااام خواب قصرای سیندرلایی میدیدم