دیروز با مامان رفتیم خونه خاله ج
تو راه بودیم که یه ماشین وایساد کنارمون داییم بود، مثلا داییم!
سوار شدیم
داشتیم احوالپرسی میکردیم بهم گفت خوب هستین مریم خانوم؟!
واقعا آدم ذوق و شوق همه وجودشو میگیره وقتی داییه متولد پنجاهوشیشش بهش بگه خوب "هستین" مریم "خانوم"
البته همینم که اسممو یادشه جای شکر داره!
خلاصه رفتیم خونه خاله و کلی گفتیمو خندیدیم با دخترخاله های دوست داشتنی
پارچه چادری که مامان صادق از کربلا برام آورده بود هم دادم به خاله تا برام بدوزه
بعدشم کلی از سرما یخ زدیم تا رسیدیم خونه
آدرس چنل:
https://telegram.me/mymomentsmg
یه وقتایی هست مثل الان که خیلی وقته بیدار شدی اما حوصله نداری ازجات پاشی
و داری به بوسیدن کسی که دوسش داری فکر میکنی... چطور بوسیدنش... کجارو بوسیدن...
بعد یه عالمه جیش داری
و کانالی که فقط یه ممبر داره: خودت!
و البته یه معده خالی
سلام این آدرس چنل من تو تلگرامه
هنوز چیزی ننوشتم توش! ولی از این ببعد قصد دارم روزانه هامو بیشتر اونجا بنویسم:
https://telegram.me/mymomentsmg
گفتید لینک خرابه، درستش کردم گل گلیا (بقول بعضیااااا)
اگه اینوقت شب کسی یه آهنگ شاد قدیمی و البته خز رو بذاره و برقصه دیوونست آیا؟؟!
جواب بدید خب
من یه دموکرات بینظیرم خیالتون راحت!
دیشب یاسی رفت شاید دیگه هیچوقت نبینمش
دلم گرفت
با آتی رفتیم پارک سر خیابون قدم بزنیم... هله هوله خریدیمو نیمکتی انتخاب کردیم که... این آقای صاحب مغازه که ازش هله هوله خریدیم خیلی دوست داشتنیه بهم میگه بابا به همه.. سلام میکنی میگه سلام باباجون... کلا بابا تیکه کلامشه
تیکه کلامی که بهم حس امنیت میده
اومدیمو نیمکتی انتخاب کردیم که پشتش یه درخت کاج بود تاریک بودو دنج
بسته پاپکرنو که باز کردم یه گربه اومد روبروم و ملتمسانه و شایدم چاپلوسانه میو میو کرد
بهش پاپکرن دادم و دوست داشت! از پفک و چیپس خوشش نیومد
اما چی پلتو تا حدی دوست داشت
کم کم زیاد شدن آتی خوشش نمیومد میگفت بهشون هیچی نده تا برن
اما خب نمیشد وقتی میومد سمتمو چشماشو ریز میکرد دوسش داشتم
همین که خوراکیامون تموم شد رفت
رفته بود پیش چندتا دختر که داشتن بهش هله هوله میدادن
پاشدیم که برگردیم خونه
دیگه سمتمون نیومد هرچی هم صداش کردم جواب نداد
بهم میگه یه حس نابی بهت دارم باور کن
میگه وقتی اسمتو رو گوشیم میبینم آرامش همه وجودمو میگیره
قسم میخوره گریه میکنه که بمونم
خدایا ینی من سنگدل شدم؟
چرا اون همش میگه یه حسی بهم میگه تو همونی هستی که میخوام
اما من حسم دقیقا برعکس اینو میگه؟
نمیدونم تصمیم درست چیه
فقط میدونم من آفریده شدم برای عاشق شدن و "باید" عشقو تجربه کنم
و مجبور نیستم حتما کسیو دوست داشته باشم که میگه عاشقم شده، خودم باید انتخاب کنم
بلاخره تو این دنیا باید کسی باشه که از وقتی ببینمش حس کنم دیگه نمیتونم بدون اون نفس بکشم...
بدون شک هست...
گاهی خسته ای
گاهی نا امیدی همه لحظه هاتو گرفته
نفس کشیدن برات سخت و طاقت فرسا میشه
و تو همه ی این گاهی ها خدایی وجود نداره