بیا و مخاطبش تو باش

mymomentsmg@gmail.com
بیا و مخاطبش تو باش

من متولد مهر 70 هستم
اگه منو شناختی به روم نیار باشه؟

طبقه بندی موضوعی

نظرتون درمورد کتاب "بادبادک باز"  چیه؟

اولین باری که خوندمش 2سال پیش تو مطب دکتر تو سالن انتظار نشسته بودم

تا صفحه 150 خوندمش و نوبتم شد!

خب مسلما نمیشد تا نصف این کتابو خوند و بیخیالش شد

الان هم دوباره دلم میخواد بخونمش

فقط یه مشکل هست

من از صبح که صبحونه خوردم تا الان معدم در انتظار نشسته! عجیبه بیچاره حوصله ترشح اسید هم

نداره تا حداقل من به خودم بیام و پاشم چیزی بخورم

اما من از اوناش نیستم که از مظلومیت معده م سواستفاده کنم بنابراین میرم ساعت 7عصر یه ناهار

خوشمزه که گویا قورمه سبزیه بزنم بر بدن و بعد برم سراغ خالد حسینی


۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۲
مریم
دوباره امروزم اومدم فرشو انداختم و امدم تو حیاط... دیگه گیر دادم به حیاط ول کنم نیستم:)

امروز صبح رفتم بیمارستان جهت انجام کاری! که چشمتون روز بد نبینه یه خانومه تو پذیرش مث آدم جوابمو نمیداد خواستم هیچی نگم بعد دیدم امکان نداره
کسی حق اینو نداره اینجوری با من حرف بزنه
بلاخره خودتون هم تو این خراب شده زندگی میکنید و خبر دارید برخورد کارمندای ادرای با ارباب رجوع اصلا مناسب نیست خصوصا برخورد پرسنل درمانی...
شاید هم چون تو شرایط خاصی بهشون رجوع میکنیم توقع بیشتره و بیشتر تو چشم میان
منم به هرحال جزویی از همین پرسنل محسوب میشم یه جورایی... ولی باید حقیقتو گفت

برگشتم بهش گفتم خانوم این چه طرز صحبت کردنه؟ خیلی عصبی هستی پاشو برو خونتون
شروع کرد یکی به دو کردن باهام البته من به روش کاملا قهوه ای گرایانه قهوه ایش کردم
و رو کردم به اون مرد سیبیلیه کنار دستش دیدم خیلی بی کار نشسته گفتم حساب اینم بذارم کف دستش!
گفتم واسه چی من هرچی از صبح داخلی صفرو میگیرم نشستی اینجا جواب نمیدی؟ گفت واسه اینکه اینجا تلفن خونه نیست!
مرتیکه پررو نمیدونست با کی طرفه! گفتم آها که اینطور؟ تلفن خونه نیست بیجا میکنید شماره براش میذارید و خلاصه حسابی شستمش انداختمش رو بند
بعدم رفتم پیش رئیس بیمارستان گفتم تو و تمام پرسنلت نوکر مردمید پادشاه یه کشورم نوکر مردمه چه برسه به کارمند تو که یه لیسانس از دوقوزآباد گرفته و اومده نشسته پشت این میز فکر کرده خبریه
قبلشم جناب منشیشون داشتن منو قانع میکردن که سرشون شلوغه و کمبود نیرو داریم و... گفتم برای بد رفتاری هیچ توجیهی قبول نیست روزی که این شغلو انتخاب میکرد باید چشاشو وا میکرد الانم خیلی سرش شلوغه و عصبیه جمع کنه بره خونه منم سرم شلوغه منم هزاتا گرفتاری دارم که یه لنگه پا وایسادم خانوم عشوه بیاد واسم
به رئیس بیمارستانه هم گفتم با همه اینطور رفتار میکنن اما شاید یکی سکوت کنه و این رفتارو حق خودش بدونه اما درشأن من نیست باهام اینجوری رفتار شه
رئیسه هم پاشد از اتاقش اومد بیرون گفت منو ببر پیش همونی که ازش شاکی ای
نبودید ببینید چجوری رید به هیکلشون به جان خودم واژه بهتری سراغ ندارم قشنگ ریدا حالی ازشون گرفت که دلم خنک شد
ما ملت فرهنگ نداریم که فقط بلد بگیم 2500سال تمدن 2500ساااااااال نمدونم چی
2500سالو زهرمار الان چه گهی هستی؟ الان داری چه غلطی میکنی؟ من که اثری از این تمدن نمیبینم درحال حاضر
من یکی که به هیچ وجه جایی برخورد نامناسب ببینم سکوت نمیکنم شاید آدم نشن ولی نباید کسی درقبالشون سکوت کنه روزی 4،5مورد شاکی این مدلی داشته باشن (توی هر ارگان و اداره ای) حساب کار دستشون میاد که مث آدم رفتار کنن با مردم
متأسفانه تو این مملکت...(جای خالی رو خودتون پر کنید!) هرکی پشت یه میز نشست فکر میکنه خدا شده نمیدونه اتفاقا نوکر و خدمتکار مردمه و باید بره خداروشکر کنه که این توفیق نصیبش شده
بدون شعار میگم اینو

۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۴
مریم

کتاب "از به" رو چند روز پیش از لحظه دانلود نشستم خوندم تا صفحه 92

اما بخاطر جشن مونا که سرم شلوغ بود ولش کردم

و الان بقیشو خوندم

تموم شد

معرکه بود... خییییییلی قشنگ بود

نوشته های رضا امیرخانی همیشه دل آدمو زیرو رو میکنه


۲۶ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۳
مریم




چی میشد این خرمالوها سیب بودن؟


لیوانه مال سیناست! حس دزدی اومد سراغم:)


۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۰
مریم
هم اکنون که در خدمتتونم لیست بلندبالایی از کارایی که باید انجام بدم رو نوشتم و به جای انجامشون
یه خواب طولانی بعدازظهر رو به سرانجام رسوندم و بیدار شدم
دیدم مامی و ددی نیستن و تنهام تو خونه جارو برقیو آوردم که هالو جارو بزنم و یه نگاه به بیرون انداختم و با خودم گفتم این هوا و حیاط جون میده برای اینکه برم یه فرش بندازم دوتا بالش نرم هم بذارم پشت کمرم... لبتابو باغچه روبروم... بشینم کتاب بخونم!
بدین سان جارو رو انداختم کنار و دوییدم بساط فرشو آماده کردم یه چایی هم گذاشتم (با اینکه از چایی بدم میاد!) تا با شکلات کاکائویی که عاشقشم بخورم
چشمامو بستم و از فایل موزیک های نرمالم یه دونه شانسی انتخاب کردم "گندم زار" سمیر زند پلی شد!
اگر آهنگو نادیده بگیریم سکوت فوق العاده جذابی اینجا منو محاصره کرده
بوی خوبی تو هوا پیچیده و آسمون آبی یکدست... و پرنده هایی که گهگاه از بالای سرم رد میشن
من عاشق این خلوتای عصرونه م... من دلم نمیخواد تابستون تموم بشه:((((

+مورچه های کنارم هم سلام میرسونن :دی

۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۵
مریم
ساعت نزدیک 2 شبه و من درحال خوردن شام هستم.. املت:





مواد لازم:
گوجه
تخم مرغ
زعفرون
سس کچاب
پنیر پیتزا
اون سبزیای ریز و پودرشده هم مرزه ست که عاشق عطر و طعمشم...
اون وسطیه هم که معرف حضورتون هست فلفل... منتها از اون تند خوشمزه هاست که دهن آدم
آتیش میگیره موقع خوردنش
جای خالی قارچ کاملا محسوسه:(((

پ.ن:
نیومدید تنهایی خوردمش خوشمزه بود :دی



۲۶ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۴
مریم
دلم فیلم نردبام آسمان میخواد...

غیاث الدین جمشید کاشانی...صدای وحید جلیلوند...

درس آسمون بهونه بود همه این سالها... من میخواستم عاشقی کنم...

۲۶ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۲
مریم

 



مدت زمان: 2 دقیقه 32 ثانیه 
 
 
۲۵ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۷
مریم

.

چقدر خوبه آدم حرفاشو بزنه چیزیو تو دلش نگه نداره
وااااای چه حس خوبیه هرچی تو دلم بود بهش گفتمو حالم الان خیلی بهتره
خدایا من عاشقتم فقط خودتو عشق است حتی مجازاتت هم شرف داره به محبت پوشالی بنده هات
من بنده ای نبودم که تو میخواستی... نمیدونم شاید از این ببعدم نشم ولی خواهش میکنم یه جوری همه چیو کنار هم بچین که من فقط و فقط با تو طرف باشم خشم و غضبتم رو چشمم با جون و دل میپذیرم هرچند درقبال مهربونیات خیلی کم و ناچیزن این خشما...
تو منو بگیر از قله پرت کن تو دره ولی نده دست بنده هات که بخوان کاری برام بکنن
من از هرچی غیر تو بریدم
ممنونم ازت بخاطر آدمای دوست داشتنیه زندگیم
ممنونم ازت بخاطر همه ی نعمتا و خوبیات
سعی میکنم قدرشونو بدونم
ولی همه در قبال تو هیچن برام
اینو از سر ناچاری نمیگم چون برام ثابت شده که تنها کسی که سزاوار محبت و اعتماد صددرصده تویی و بس
شاید یه مقدار کوچیکشم از سر ناچاریم باشه اما بیشترش بخاطر اینه که بهش رسیدم
کاملا برام مسلم و قطعی شده
خیلی حالم خوبه و خوشحالم که تو دقیقا همونجوری هستی که من دلم میخواد
مرسی که شرایطو فراهم کردی امروز حرفای دلمو به اون بنده ی جاهلت بزنم

۲۵ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۰
مریم

.

مونا رفت

و این یعنی یکی از غم انگیزترین و سخت ترین لحظه های زندگیم


۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۷
مریم