شدیدا بغل لازمم...
همه چیز تموم شد
به همین راحتی:)
حالم خوب نیست...یجورایی حس میکنم دنیا به آخر رسیده اما تحمل میکنم سرحرفم میمونم
حس عجیبی میکنم هم مثل پر هم آهنم
آزادم از اندیشه ام انگار بی اندیشه ام...
حس میکنم در خاک هم با آسمان هم ریشه ام
کافی است به دلت یادآوری کنی همیشه دلهایی هستند،
که درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارند…
دلم آدامس میخواد
از این آدامسا که الان هست نه
از اونا که وقتی خیلی بچه بودم میخوردم
اونا که یه شیرینی مفتضح اما دلچسب داشت
هنوز عطرو طعمشو تو دهنم حس میکنم بعضی طعما هیچوقت از یاد آدم نمیره
مث تو که پشت تلفن بهم میگی بوس بفرستم بعد میگی (سانسور شد!)
و من تعجب میکنم که چطور از پشت تلفن بهت لذت میده همچین چیزی وقتی یکماه میگذره از آخرین باری که بوسیدیم و تو میگی طعمش یادم مونده هنوز
دلم بچگی میخواد هنوز که غرق شادی بشم از جویدن یه آدامس خوشمزه
و انقدر عشق عشق نکنم
دلم کنسرت شادمهرو "یه کاری کن" نخواد گریه نخواد
یادتونه 3تا خط برجسته داشت روش؟؟؟؟ آدامسه رو میگم
زندگی همینه
شاید دیر فهمیدم
زندگی همینه که به یه نفر محبت کنی و براش دلسوز باشی وقتی هیچ کس کنارش نیست کنارش باشی
آخرشم با دستای جزامیش بخوابونه تو گوشت و تو بهت زده بمونیو مرور کنی که چی شد؟؟!
دست بکشی رو صورتت جایی که کشیده رو زده و همه وجودت بشه نفرت
حس کنی نصف صورتت مث دستاش جزامی شده و تا صبح بگی این حقم نبود این درشان والای من نبودو این چرندیات...
تف باید کرد به همه ی این زندگی و روزای دردآورش به دنیایی که هیچوقت حقتو نمیده
من دلم عشق میخواد عشق واقعی
کسی که بمیره برام
بمیرم براش
وقتی میخوام ببینمش قلبم هری بریزه
وقتایی که پیششم حس کنم رو ابرام
وقتی دستمو گرفته هی نگاه کنم به دستاش سعی کنم تشخیص بدم این خوابه یا واقعیت داره
حرفام رفتارام خنده هام براش جذاب باشه... دلشو آب کنه... تو دلش ذوق کنه برام
عشقو از نگاهاش بفهمم
کسی که پر از مهربونیو عاطفه باشه
وقتی پیششم از هیچی نترسم حس کنم تموم ثانیه ها به کام منه
هی فشارم بیفته از دیدنش! هی نخوام لحظه ها بگذرن
بهم تحکم کنه گاهی... حرفاشو خواسته هاشو با دل و جون انجام بدم
سعی کنم کارایی که دوست داره انجام بدم خوشحالش کنم
هراتفاقی تو دنیا غمگینش کرد بیاد پیش منو آرامش بگیره
بیشتر از طلا برام کتاب و گل بخره نه هر گل و هر کتابی دقیقا بدونه چی دوست دارم
هر از گاهی یهویی دعوتم کنه یه کافی شاپ دنج و برام شعر بخونه
وقتی براش حرف میزنم به صدام گوش کنه، نگاهش درگیر مژه هام باشه و حرکت لب هام
وقتی میخواد خوشحالم کنه منو ببره سینما برای دیدن فیلمی که همسو با سلیقه ی منه بدون اینکه خودم از قبل گفته باشم
روحمو کوچه پس کوچه های ذهنو قلبمو خوب بشناسه
من فکر کنم هیچ جای دنیا غیر از آغوشش آرامش ندارم
منو تو میتونیم اینجوری باشیم؟؟!