بیا و مخاطبش تو باش

mymomentsmg@gmail.com
بیا و مخاطبش تو باش

من متولد مهر 70 هستم
اگه منو شناختی به روم نیار باشه؟

طبقه بندی موضوعی

فواره های آب

يكشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ب.ظ
با مامانم رفتیم خرید خیلی خوش گذشت!
مامانم یهو بخاطر یه مسئله ای یه کم غمگین شد یاد یه موضوعی افتاد
بردمش تو یه پارک نشستیم بستنی و پفک خوردیم و کلی حرف زدیم تا شب
این فواره ها و آب نماها هست؟ دیدید چقدر بچه ها واکنش نشون میدن بهش؟
یه بچهه از بس اصرار کرد باباش بغلش کرد بردش جلوی فواره تا آبو بگیره انقدر بچهه ذوق مرگ شده بود دوساله بود حدودا
یاد بچگی های خودم افتادم ما انقدر لطیف نبودیم درواقع به این راضی نمیشدیم! خودم میرفتم تو آب نما تا کمرم آب بود ولی ارزششو داشت سرظهر میرفتم که مامور پارک نباشه دعوام کنه
عشق میکردم فواره هارو میگرفتم(وقتایی که باز بود)
لامپای رنگی کف آبو دست میذاشتم روش انگار دنیارو بهم داده بودن منم لمسی... با دیدن تنهاش قانع نمیشدم حتما باید دست میزدم بهش
بعدم 2ساعت وایمیسادیم تو آفتاب تا لباسامون خشک بشه وقتی رفتیم خونه مامان دعوامون نکنه گاهی وقتا با نوید میرفتم گاهی با شادی و لرتاج(اسم مستعار!) یه بارم با رزیتا رفتم افتاد تو آب داشت خفه میشد منم از خنده روده بر شده بودم 6،7ساله بودیم انقدر کوچولو بودیم که میتونستیم تو آب به اون کمی خفه شیم!
رزیتا شلیته بازی درآورده بود و گیر داده بود بهم که چرا من نیفتادم تو آب فقط اون افتاده! و تا خونه گریه میکرد منم تا خونه یواشکی میخندیدم
خوشحالم که حسابی بچگی کردم و از اون دوران لذت بردم بچگی های من رویایی بود فوق العاده خوش گذشت و قشنگ بود...
اتفاقا یکی از همبازی های دوران بچگیم سمیرا رو دیدم امروز با مامانش، همسایمون بودن
روبوسی کردیمو گفتیم که چقدر دلمون برای هم تنگ شده و یادی از قدیم! کردیم

چند دقیقه پیش نوید زنگ زد و مثل همیشه کلی منو خندوند گفتم زبون گرفتم خورشت زبون درست کنم برات(خیلی دوست داره) کلی خوشحال شد اما طبق معمول تو ابراز خوشحالیش اغراق هم کرد تا من ذوق کنم!
یه کم خسته بود گفت که تا 10روز دیگه نمیتونه بیاد

۹۴/۰۵/۱۱
مریم